۱ ـ مردی برای تمام فصول، ساخته فرد زینمان در سال ۱۹۶۶ به تعبیر ماهنامه گرامی فیلم، یکی از سنجیدهترین فیلمهای تاریخ سینما درباره مفاهیم عدالت، آزادیخواهی و اخلاق سیاسی است. یکی از جملههای تامس مور در فیلم میتواند کلیدواژه کل اثر قلمداد شود:« حقیقت، بالاتر از کلیسا است». گویندگان راه حقیقت، نادر و کمیابند و غالبا فرجامی تلخ دارند. همانطوری که سر تامس مور، نهایتا به فرمان هنری هشتم، پادشاه انگلستان اعدام شد. از این نمونه تاریخی فاصله بگیریم و به مشاهدات خود بسنده کنیم، از منظر شهروندی کاملا معمولی به پیرامونمان نگاه کنیم. راستش جرقه نوشتن این مطلب با خواندن نوشتهای از آقای جواد طوسی، منتقد فرهیخته زده شد.
در جاییکه از شکاف عمیق طبقاتی و فاصله روبه گسترش اقشار فرودست و فرادست جامعه، سخن به زبان میآورد، دردمندی ناشی از فقر و عدالت و حاکمیت تزویر و ریا بهتر نمایان میشود. ایشان در جایی به یک مرد پابهسال گذاشته و متین اشاره میکند و میگوید:« دیگر جان التماس کردن ندارم، از من جورابی بخرید» و سرانجام به فیلمساز مورد علاقهاش کیمیایی اشاره میکند که هنوز ضد قهرمان فیلمش، در قاتل اهلی، آرمانگرا و عدالتخواه است و سرنوشتی محتوم دارد؛ مرگ در تاریکی و تنهایی. اما عدالت و حقیقت، واژگانی نیستند که با ظلم کردن به آن و وارونه جلوه دادنش بتوانند مفاهیم سترگ و انسانی آن را تغییر دهند و به تصویری مخدوش، مسخ شده و غیر واقعی جهت نمایش عمومی و بهرهبرداری از آن دست یابند. این بخش از گزارش به نوعی همخوانی دارد و با بودجه تقدیمی دولت، بودجهای که بوی امید و عدالت نمیدهد.
۲ ـ برابر انتظارم، یونایتد در اولترافورد به سیتی باخت. حالا نیمه آبی شهر منچستر، قدرت برتر این شهر شمالی انگلستان است. سیتی با برخورداری از پولهای نفتی و ایدههای یکی از بهترین مربیان حال حاضر دنیا، در حال رکوردشکنی و پیشرفتی خیرهکننده است. به نظر میرسد که ماشین جنگی آنها توقفناپذیر باشد. یازده امتیاز اختلاف با تیم دوم که اتفاقا همشهری و رقیب آنهاست، بر اقتدارشان مهر تأیید میزند. گواردیولا با سپری کردن فصل اول مربیگری خود در جزیره و بدون کسب هیچ جامی، تغییراتی در نگرش خود ایجاد کرد. حالا میبینیم او دیگر به عنوان تینکرمن شناخته نمیشود؛ اصطلاحی در انگلستان برای مربیانی که هر هفته ترکیب و سیستم تیمشان را تغییر میدهند. عنوانی که اولینبار در دوران حضور کلودیو رانیری در چلسی به او نسبت داده بودند اما او بر اصول خود و ذهنیت ثابتی که«مالکیت توپ است»، کماکان پای میفشارد و تا جایی پیش میرود که میگوید:«اگر روزی قادر به اجرای این بخش از فوتبال نباشم، مربیگری را ترک میکنم» اما در آنسو، مورینیو کماکان به فوتبال دفاعی اصرار میورزد و ایدئولوژی خود در فوتبال را فقط در نتیجه گرفتن معنا میکند و با یک فوتبال بسته و اقتصادی، توانسته تیمش را در رده دوم نگه دارد. او یک نتیجهگراست که لشگری از ایدهآلیستها را به عنوان منتقد مقابل خود میبیند.
اندیشههای او را ملالآور، محافظهکارانه و خالی از شجاعت و جسارت میدانند و تماشای بازیهای منچستریونایتد را کسلکننده توصیف میکنند. پنجسال از خداحافظی فرگوسن گذشته است و یونایتد در ابعاد مختلف ناامیدکننده است. چه در کسب عنوان چه در نوع نمایشی که ارائه میدهد، تئاتر رویاها به کابوس تبدیل شده و این دقیقا با فلسفه فرگوسن تفاوت محسوس دارد. اریک کانتونا این یونایتد را حسرت و دریغ میداند و با اندوه از عصر فرگوسن یاد میکند.
۳ ـ فوتبال هلند، کماکان در حال ریزش است. آنها در رسیدن به یورو ناکام ماندند. به جام جهانی هم نرسیدند و در میان ۱۶ تیم حاضر در مرحله پلیآف لیگ قهرمانان اروپا هم نمایندهای ندارند. دو سوم شانزده تیم حاضر در این مرحله را تیمهای پنج لیگ معتبر اروپایی تشکیل میدهند. انگلستان با ۵ نماینده، به دنبال آن اسپانیا با ۳، ایتالیا با ۲، فرانسه و آلمان هرکدام با یک نماینده حضور دارند و چهار کشور اوکراین، ترکیه، سوییس و پرتغال به ترتیب با تیمهای شاختار، بشیکتاش، بازل و پورتو دوازده تیم دیگر را کامل میکنند. در این میان نماینده هلند یعنی فاینورد، با کسب رده آخر حتی به لیگ اروپا هم نمیرسد. در یکی از تازهترین رخدادها در ارتباط با هلند، پتر بوش هلندی از سرمربیگری دورتموند اخراج میشود تا چرخه مربیان ناکام هلندی تکمیل و مشخص شود، هلندی که رینوس میشل، یوهان کرویف، لوییز فنخال و تا حدودی دیک ادوکات، فرانک رایکارد و فن مارویک، میتوانستند از حیثیت فوتبالش دفاع کنند، بدون جانشین هستند و نسل کنونی مربیان این کشور، همگی در فهرست اخراجیها قرار دارند. اخراج فن مارویک از تیم ملی عربستان، اخراج فرانک دی بوئر و رونالد کومان از لیگ برتر جزیره، اخراج دنی بلیند از تیم ملی هلند، میتواند موضوع یک فیلم دیگر با نام اخراجیها باشد.
۴ ـ استقبال از فیلم« از صفر تا سکو» که به زندگی خواهران منصوریان و موفقیتهای بینالمللی آنها میپردازد، بار دیگر مسأله توجه عمیقتری به زنان را یادآوری میکند. زنانی که نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدهند و در خیلی از عرصهها از حقوق شهروندی خودشان محرومند تا جاییکه مسابقات کشتی کلاسیک بانوان در سکوت و بیخبری برگزار میشود.
۵ ـ چاپ پنجم کتاب « چرا ادبیات؟» نوشته ماریو بارگاس یوسا، نویسنده پرویی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۰، در بهار امسال به کتابفروشیها رسید. یوسا در همان صفحه اول چنین مینویسد:« بارها برایم پیش آمده که در نمایشگاه کتاب یا در کتابفروشیها، آقایی به سراغم آمده و از من امضا خواسته و این را هم اضافه کرده که برای همسرم میخواهم یا برای دختر جوانم یا برای مادرم و من هم بلافاصله از او پرسیدهام، خودتان چی؟ اهل مطالعه نیستید؟ پاسخ همیشه یکی است. چرا! کتاب خواندن را دوست دارم، اما میدانید خیلی خیلی گرفتارم. این پاسخ را دهها بار شنیدهام. این مرد و هزاران مرد مثل او، آنقدر کارهای مهم، آنقدر وظیفه و آنقدر مسئولیت دارند که نمیتوانند اوقات ذیقیمتشان را با خواندن رمان یا مجموعه شعر یا مقاله ادبی به هدر بدهند. در نظر اینگونه آدمها، ادبیات فعالیتی غیر ضروری است؛ فعالیتی که بیتردید ارجمند است و برای پرورش احساس و آموختن رفتار و کردار مناسب، ضرورت دارد. اما اساسا نوعی سرگرمی است، چیزی تجملی است و تنها درخور افرادی است که وقت اضافی دارند. چیزی است در شمار ورزش، سینما، بازی شطرنج و در الویتبندی وظایف و مسئولیتهایی که در کشاکش زندگی به ناگزیر پیش میآیند، بیهیچ دغدغهای میتوان از آن چشم پوشید.» اینطور که پیداست ادبیات، هر روز بیش از روز پیش تبدیل به فعالیتی زنانه میشود. در کتابفروشی در کنفرانسها، در جلسات کتابخوانی عمومی با حضور نویسندگان و حتی در دانشکدههایی که خاص علوم انسانی است، شمار زنان از مردان بیشتر است و البته یوسا در تبیین این مسأله به تفصیل سخن گفته است که برای درک بهتر آن باید به کتاب رجوع کرد.